یک نفر نیست به داد من تنها برسد..
یک نفر نیست به داد من تنها برسد..
آنقدر دام گنه دور و برم افتاده..!
یک نفر نیست به داد من تنها برسد..
آنقدر دام گنه دور و برم افتاده..!
کشور آباد من، گلخانه میخواهد چه کار؟
قصه معلوم است، پس افسانه میخواهد چه کار؟
با حقوق آنچنانی، زندگانی در رفاه،
کارمند و کارگر، یارانه میخواهد چه کار؟
در جهان، بالاترین آمار دزدی مال ماست
خرده دزدی، غیرت مردانه میخواهد چه کار؟
ما به چوب و رخت چوپانی کفایت کرده ایم،
ملت ما، جامه ی شاهانه میخواهد چه کار؟
بس که با اشک یتیمان، خون دلها خورده ایم
خون دل خوردن، لب و پیمانه میخواهد چه کار؟
ما که دل را کنده ایم از زندگانی عاقبت
اینهمه آواره ملت، خانه میخواهد چه کار؟
اختلاس و رشوه خواری، سنتی دیرینه شد
این بساط خودفروشی، چانه میخواهد چه کار؟
هر چه آمد بر سر ما، از خودی ها بوده است
کشور من، دشمن بیگانه میخواهد چه کار؟
طبع شعرم گر چه از جور زمان گل کرده است
این گل آزرده دل، پروانه میخواهد چه کار؟
https://telegram.me/digar_nabayad_khoft دیگرنبایدخفت
آدمهاٰ برای هَم مثْل یک کِتابند..
وقتی به آخرِش میرسند..
میرن سُراغ یِه کتٰابِ دیگه ؛
یاٰدمون باشه
هَمدیگه رو زود وَرق نَزنیٖم !
در خانه فریب این همه شیدایی..
در شهر ، دروغ و نفرت و رسوایی..
من بیشتر از همیشه دلتنگ توام..
ای آرزوی قدیمی ام، تنهایی..!
ما خوب یاد گرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم..
و در آب مثل ماهیها،
اما هنوز یاد نگرفتیم روی زمین چگونه زندگی کنیم..
پرسیدم چرا نماز نمیخوانی؟
گفت: برایم دعای هدایت کن..
گفتم: سرِ كار نرو!
گفت: چرا؟
گفتم: برایت دعای روزی میکنم!
دل به مفهوم سیاهی کم کم عادت می کند..
چشم وقتی می شود با مبتذل ها همنشین!
ذهنم پر است چون حرمت از مثالها
از باید و نباید و از احتمالها
آقا قبول میکُندَم یا نه؟ میروم
بس که برآمدهست از آقا محالها
مانند کورها به شما تکیه کردهام
من با اشاره حرف زدم مثل لالها
وقتی خیالها همه در بَندِ مشهداند
باید نماز خواند به پشت خیالها
زائر بهشت میرود از روضهٔ رضا
حتی کسی که برده دلش را مدالها
گفتند خوبوبد همه در هم خریدنیاست
خود را فکندهام به دِلِ قیل و قالها
گفتمکه خوشبهحالِ حرم رفتهها و کاش
من هم شوم یکی ز همین خوشبحالها
خواستم كه بُغض را خجل كنم
خنده را به گريه متصل كنم
واژه را دوباره مشتعل كنم
خواستم كه با تو دَرد و دل كنم
گريه ام ولى امان نداد...
چه شود فرصت ديدار به ما هم بدهند؟
فيض هم صحبتی يار به مـا هم بدهند؟
آن قدر بر در اين خانه گـدا می مانيم
لقب نوكـــر دربـار به مـــا هم بدهند
دوش دیدم که در خیابانی..
برنوشته است پشت نیسانی:
گشت معلوم عاقبت بر من..
جور «محمود»، به ز مهر «حسن»!
منم خلیفه ی تنهای رانده از فردوس
خلیفه ای که از آغاز تخت و تاج نداشت
تفاوت من و اصحاب کهف در این بود
که سکه های من از ابتدا رواج نداشت
گفت: شب چی آقا ؟
عرض کردم شبتون بخیر...
گفت : چیتون بخیر ؟!
گفتم : شب ، آقا شب ؛ شب دیگه !
گفت : تو شب روز داری خیال میکنی همه شب روز دارند ؟!
انسان بیدار که شب روز نداره بزرگوار....
هرجا نور نباشد شب است ، هرجا ایمان نباشد شب است ،
هرجا غفلت و گناه باشد شب است ، هر جا حضور باشد نور است....
گفت : بگو شب شما، فجر صادق
زندگی تکرار بازی های ما در کودکی ست
پلک برهم می زنی و زود فردا می شود
این تویی طفلی که گم کرده ست راه خانه را
می گریزد؛ هی زمین می افتد و پا می شود
گاه باید چشم بست و مثل یک کودک گریست
چیست چاره؟ لااقل آدم دلش وا می شود
از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شده.....
مثل آن برفی که سوزش میرود پایین شهر......
روزگاریست همه تیپ خفن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
خب طبیعی ست که یک روزه به پایان برسد
عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد
یکی سرگرم یار و عشق و حال است
یکی درگیر جمع ملک و مال است
سیمرغم و عقاب قبولم نمیکند
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند!!
همیشه دوست داشتم
ساعت ها در ارتفاعی بالاتر از شهر بایستم
و در انبوه ساختمان ها
دنبال خانه ی کسی بگردم
که دوستش دارم . . .
مرا امیدوار می کنند به بهشت...
این آتش نشانها
وقتی می بینم از میان آتش
کسی را نجات می دهند!!!
نگرانم ولی چه باید کرد
درد دلواپسی نمیفهمد
حرف من خط میخی است رفیق
حرف من را کسی نمیفهمد..
زندگی، بچه ای بدون توپ
گیج در یک زمین خاکی بود
باختن بی مسابقه، بی هیچ
زندگی چیز دردناکی بود