
نامش علانجمه است جوان زیبا و خوشتیپی بود.
اما هیچ وقت زیباییش رو واسطه ای برای گناه در اینستا قرار نداد و هیچ وقت پست نگذاشت
و ننوشت منو عشقم یهویی تو پارتی و...
راستش رو که بخوای اون زیباییش رو فدای حضرت زینب (سلام الله علیها)کرد و رفت.
نامش احمد مشلب است از بچه پولدارای لبنان که ماشین زیر پاش BMW بود
اما هیچ وقت نرفت با ماشینش دور دور کنه و هر کی که توی راه ازش خوشش اومد رو سوار کنه و بعدش...
همه رو ول کرد و رفت فدای عشقش شد.
نامش مجید قربان خانی است. از بچه های یافت آباد تهران،
معروف بود به مجید یافت آباد، لات بود ولی مرد بود،
نه مثل لاتای الآن، غیرت داشت...
قبل عملیات دعا کرد که خالکوبیش پاک بشه آخه دیگه از خالکوبی بدش میومد...
لحظه شهادت دعاش مستجاب شد.
راستش دستش پودر شد و رفت.
دم سه تاشون گرم
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در دو شنبه 11 بهمن 1395برچسب:, |
یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد
و باهاش میومد مدرسه و برمیگشت.
یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت، رسید به چراغ قرمز.
ترمز زد و ایستاد.
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و
رفت بالای موتور و فریاد زد: الله اکبر و الله اکــــبر ...
نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب.
اشهد ان لا اله الا الله ...
هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت
و هرکسی هم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید چش شُدِه؟!
قاطی کرده چرا؟!
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟
چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که!
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: "مگه متوجه نشدید؟ پشت چراغ قرمز
یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن.
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه. به خودم گفتم چکار کنم
که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه. دیدم این بهترین کاره!"
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در دو شنبه 11 بهمن 1395برچسب:, |
علامه امینی(ره):
هر کس بعد از صلوات بگوید:
" و عجل فرجهم "
من او را در ثواب نوشتن
کتاب الغدیر شریک میکنم!
اللهم صل علی محمدو آل محمد و عجل فرجهم

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در دو شنبه 11 بهمن 1395برچسب:, |
تصویری از یک کفاش در گوشۀ خیابان که نوشته ای را در کنار خود گذاشته است با این متن:
" آقا
اگر آمدی و نشناختمت
ببخشید..."

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در یک شنبه 10 بهمن 1395برچسب:, |
روزگاریست همه تیپ خفن می خواهند
همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
خب طبیعی ست که یک روزه به پایان برسد
عشقهایی که سر پیچ خیابان برسد

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در شنبه 9 بهمن 1395برچسب:, |
یکی سرگرم یار و عشق و حال است
یکی درگیر جمع ملک و مال است
یکی هم بعد عمری کار کردن
تمام فکر او نان حلال است
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در شنبه 9 بهمن 1395برچسب:, |
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در جمعه 8 بهمن 1395برچسب:, |

سیمرغم و عقاب قبولم نمیکند
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند!!
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در سه شنبه 5 بهمن 1395برچسب:, |
همیشه دوست داشتم
ساعت ها در ارتفاعی بالاتر از شهر بایستم
و در انبوه ساختمان ها
دنبال خانه ی کسی بگردم
که دوستش دارم . . .
برای همین کارگر شدم!
نوشته شده توسط اسیرگمنام... در جمعه 1 بهمن 1395برچسب:, |
مرا امیدوار می کنند به بهشت...
این آتش نشانها
وقتی می بینم از میان آتش
کسی را نجات می دهند!!!

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در پنج شنبه 30 دی 1395برچسب:, |
چه کسی جوابگوی من است؟
بیست و چندسال و این همه سختی..
چه کسی با من همراه است..؟
جز همین شعرهای بدبختی...

نوشته شده توسط اسیرگمنام... در پنج شنبه 30 دی 1395برچسب:, |