فکروذکر

بی وضو وارد نشو....میکده حمام نیست

شغل رسمی من

 

تمام زندگی ام جنگ تن به تن بوده ست!

و شغل رسمی من «دوست داشتن» بوده ست!

 


راه شهدا...

 

دوره دوره ی نامهای باقیمانده ایست
که بجای راهشان،
بزرگراهشان ترافیک دارد..

 


بار و بال

 

خدایا..

مبادا روزی فرا برسد که ما "بارمان" را ببندیم..

به این قیمت که " بال مان" را ببندیم..!

 


دقیقا کجایی؟

 

نتیجه ی همه ی استخاره ها "خیـــر" است

اگر به نیت "تــو" وا شوند قرآن ها............!

 


تقلب..

 


چیزهایی که داریم..

 

ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم،.....

درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم.

 


یابن البدور المنیره

 

غیر از ضرر برای تو چیزی نداشتم..

حتی نیامده ست به کارت دعای من..

 


غربت ..

 

از سرخی خونمان فراوان گفتند
از راهمان کمی بنویسید

 


سفارت خدا

 

دل...

سفارت خدا بود در من...

چه آسان آتشش زدم..

 


عاشق..

 

یک نفر گفت: خدا، کاش که عاشق بشوم
 شد و در پیچ و خم عشق خدا را گم کرد...

 


غرور..

 

شنيدم مارادونا مدتی به خاطر افسردگی پس از ترك اعتياد در تيمارستان

بستری بود، وقتی مرخص شده حرف جالبى زده: اونجا ديوانه های

زيادی بودند، يكی مي گفت من چگوارا هستم همه باور مي كردن، يكی

مي گفت من گاندی ام همه قبول مي كردن. ولی وقتی من گفتم

مارادونا هستم همه خنديدن و گفتن هيچ كس مارادونا نمي شه.

اونجا بود كه من خجالت كشيدم كه چه بر سر خودم آوردم. در اين دنيا

غرور دمار از روزگار آدم در مياره و دقيقا گرفتار چيزی مي شی كه فكر

مي كنی هرگز در دامش نخواهی افتاد. مراقب خودتان باشيد

 


خواب ما..

 

بعضی ها "یک سوم" عمر خودرا در "خواب راحت" میگذرانند

و "دو سوم" دیگر را در "خواب غفلت"..

خدایا ما را از اینان قرار نده..

 


عشق بزرگ‌تر

 

من جوانى را سراغ داشتم سخت وابسته‏ لباس و قيافه‌‏اش بود، حتى وسواسى داشت

كه پارچه‏‌اش از كجا باشد و دوختش از فلان و مدلش از بهمان.

براى دوستى با او همين بس بود كه از لباسش و اتويش و قيافه‌‏اش

تحسين كنى و يا از طرز تهيه آن چيزى بپرسى.

او عاشق ظاهرسازى و سر و وضع مرتب بود و به اين خاطر از خيلى‌‏ها بريده بود ...

تا اين كه عشقى بزرگ‏تر در دلش ريخت و با دخترى آشنا شد

و با هم سفرى كردند و در راه تصادفى.

جوانك در آن لحظه‏ بحرانى از رنج‌‏هاى خودش فارغ بود و خودش را فراموش كرده بود

و به محبوبه‌‏اش مى ‏انديشيد و سخت به او مشغول بود.

او به خاطر پانسمان محبوبش به راحتى لباس‏‌هايش را پاره مى‌‏كرد و زخم‌‏ها را

مى‌‏بست و راستى سرخوش بود كه خطرى پيش نيامده.

هنگامى كه عشقى بزرگ‏تر دل را بگيرد عشق‏‌هاى كوچك‏تر نردبان آن خواهند بود.

 


هی سعی میکنم..

 

دیگر شعار،مرهم زخمم نمی شود...

هی سعی می کنم،دلم آدم نمی شود...

 


عمل جراحی

 

عمل جراحی جدا سازی موبایل از بدن
 به زودی در سراسر بیمارستانهای کشور

 


لبخند..

 


وقتیبچه بودم..

 

وقتی بچه بودم میگفتند :

هر وقت به تنهایی توانستی بند کفشهایت را ببندی بزرگ شده ای.

 اما من به فرزندم خواهم گفت:

هر وقت از بخشیدن کفشهایت به انسان پابرهنه ای خوشحال شدی،

بزرگ شده ای ....!!!!!

 


مادر...

 

“وقتی که ۴ سیب داشتیم و ما ۵ نفر بودیم
مادرم گفت:
“من سیب دوست ندارم”

 


راستی....فاطمیه


خوشبختی...

 

چه خوشبخت اند ..

آنها که به پای هم پیر میشوند.. نه به دست هم...

 

 

 


Weblog Themes By Pichak

صفحه قبل 1 ... 35 36 37 38 39 ... 65 صفحه بعد

نويسندگان

لينک هاي مفيد

درباره وبلاگ


به وبلاگ ماخوش آمدید... فقط نظر فراموش نشه عزیزان.. مارو هم لینک کنید..

آخرين مطالب